آیا در عشق و عاشقی های خام زیر بیست سالگی، کار خنده داری کرده اید؟.
من عاشق مان بودم. الان نیستم. عاشق کس دیگری هستم و مان هم بچه دارد. همین عشق باعث شد رتبهام در کنکور بیست و خردهای هزار شود. خدا میداند که اگر عاشق نشده بودم، الان بهجای استیو جابز سیب کشف میکردم یا به جای جیم جارموش گوستداگ میساختم یا به جای کیت جَرِت پیانو میزدم. عشق همه استعدادهایم را به باد داد و عاقبت چرتنویسی نصیبم شد. یک بار معلم زنگ آخر پیشدانشگاهی مان نیامده بود و ما را زودتر فرستادند برویم خانه. من چون میدانستم سرویس مان کی میرسد (همیشه نیم ساعت قبل از من میرسید)، هر چه ته جیبم داشتم را جمع کردم و یک تاکسی دربست گرفتم تا معشوقم را ببینم. البته منظور از این دیدن، پیاده شدن او از سرویس مدرسه، بای بای احتمالی با دوستانش و داخل شدن به خانه بود که در بهترین حالت هفت ثانیه طول میکشید. با تاکسی سر کوچه رسیدم و بهسرعت پیاده شدم. باران شدیدی میبارید. یک جایی خف کردم که احیانا مرا نبیند. همینطور خیس و خیستر میشدم. نزدیکهای رسیدن سرویسشان بود که یک پراید جلوی پایم ایستاد و آدرس پرسید. خیلی سریع جوابش را دادم و پرایده راهش را گرفت و رفت. وقتی سرم را به سمت در خانه اینا چرخاندم، صدای بسته شدن در را شنیدم. درست در همین فاصله، او هفت ثانیه رویایی مرا پیموده و وارد خانه شده بود. مثل موش آبکشیده وارد خانه شدم و از همان روز با خودم تصمیم گرفتم هیچوقت پراید نخرم.
ویژه نامه عشق مجله خط خطی:
محمد_صفاجویی
درباره این سایت